زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صـــــــــحـنه پیــوسته به جاســــــت
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
نوزده امین روز ماه بهمن سال هشتاد و پنج
آمدم که هیس(his) باشم ، مکانی پیدا کردم که امین ِ نوشتار درونم باشد و بود.
چهار سال واندی نزدیکترین یارم بود...هرسطرش باری بود از زندگی ام که به دوشش انداختم..هر کلمه اش فرصتی از جوانی ام بود که رفته بود و غمش را تقسیم کردم با او..هر نقطه اش طوماری از ناگفته هایم ...
محرم رازم بود..در شادی و در غم..در لحظاتی سرشار از عشق و در لحظاتی تهی از امید...بی کلام روبرویم نشست و باور کرد که شادی های دوران جوانی حتی، روزگاری حسرتی بیش به حساب نخواهد آمد و اجازه داد خط خطی کنم دلش را تا به یادگاری بماند زخم ها ..
و اینک زمان آن فرا رسیده که آرام دست بر چشمان این جسد بی جان بکشم و پلک هایش را ببندم و اجازه بدهم به آرامشی ابدی فرو رود!
نشسته ایم دوتایی در انتهای جاده ای که چهار سال کنار هم دست در دست هم طی کرده ایم و نگاه میکنیم به مسیر...
رد پای هر دو مان هست .. رد پاهای دیگری هم دیده میشود.. گاه با فاصله از ما و گاه بی فاصله ...رد پای شما یاران ...
خواهشی داریم از تمام کسانی که این مدت کنارمان قدم زدند..
به رسم یادگاری ماندگارترین خاطره ای که در ذهنتان از ما مانده است را بنویسید.
خداحافظ
دومین روز از ماه مهر سال نود